نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (1)
نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (1)
نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (1)
«چه شد كه چنان شد» عنوان كتابي است كه به بررسي وقايع انقلاب اسلامي ايران طي سالهاي 57 ـ 1356 ميپردازد. رويدادهاي بررسي شده در اين كتاب،حوادث پس از انتشار مقاله «احمد رشيديمطلق» تا اعلام بيطرفي ارتش در 22 بهمن 1357 براي اولين بار در سانفرانسيسكو و توسط نشر آران در شمارگان 500 نسخه به چاپ رسيد.
احمد احرار در اين كتاب طي مصاحبهاي با ارتشبد عباس قرهباغي – رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران در زمان پهلوي دوم- در سيزده بخش درگيريهاي خونين قم و تبريز، دولت آشتي ملي، اعلام حكومت نظامي، بيماري شاه، هفدهم شهريور، آتشسوزي سينما ركس آبادان، فشنگهاي سفيد، دولت نظامي، ارتش و كودتا، تيري كه به هدر رفت، هايزر در تهران، كنفرانس گوادلوپ و پيامدهاي آن، اعلام بيطرفي و سرنوشت ارتش)، رخدادهاي سالهاي 1356 و 1357 را مد نظر دارد.
متن پيام محمدرضا پهلوي كه طي آن به خطاهاي گذشته اذعان مينمايد، مذاكرات آخرين جلسه شوراي فرماندهان در 9 بهمن 1357 و اصل اعلاميه ارتش به صورت دستخط از ديگر موضوعاتي است كه در «چه شد چنان شد؟» آمده است.
عباس قرهباغي در سال 1297 خ. در تبريز در كوچه قرهباغيها متولد شد. وي بعد از گذراندن پنجم متوسطه، در همين شهر در مهرماه 1313 به مدرسه نظام رفت و دو سال بعد يعني در مهر 1315 در تهران در دانشكده افسري پذيرفته شد. گفته ميشود وي به دليل داشتن خط خوبش در همان سال به عنوان منشي مخصوص محمدرضا انتخاب گرديد. قرهباغي در دانشكده همچنين همدوره علي قوام، حسين فردوست، فتحالله مينباشيان و فريدون جم بود. وي خدمت افسري را از مهرماه 1317 با درجه ستوان دومي در هنگ پياده پهلوي (لشكر يكم) آغاز كرد و در سال 1321 جزو چند افسري بود كه براي تشكيل گارد سلطنتي انتخاب شد. قرهباغي ضمن كار در گارد، همزمان در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت و در سال 1323 دورهاش را به پايان رساند و پس از طي دوره عالي پياده در فرانسه با ادامه تحصيل در دوره حقوق دانشگاه پاريس، سال 1333 موفق به اخذ درجه دكترا شد. وي پس از مراجعت به ايران ضمن كار در ركن سوم ستاد ارتش در دانشكده فرماندهي و ستاد به تدريس پرداخت. قرهباغي مجدداً در سال 1340 به فرانسه رفت و دوره ستاد مشترك را گذراند. از جمله مسئوليتهاي وي فرماندهي لشكر پنج پياده گرگان، فرماندهي لشكر يك گارد، رياست ستاد نيروي زميني، جانشيني فرمانده نيروي زميني، فرماندهي سپاه يكم غرب كرمانشاه، فرماندهي ژاندارمري كل كشور، وزير كشور در دولت دوم شريف امامي و كابينه ارتشبد ازهاري، سرپرستي وزارت امور اقتصادي در همين دولت و آخرين سمت وي رياست ستاد بزرگ ارتشتاران بود كه با پيروزي انقلاب اسلامي بعد از چهارده ماه اختفا در تهران به اروپا گريخت و سرانجام در مهر ماه 1379 از دنيا رفت. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «چه شد كه چنان شد» را مورد نقد و بررسي قرار داده است در اين نقد ميخوانيم:
سرعت رخدادهاي پيدرپي و درهم تنيده منجر به پيروزي انقلاب اسلامي به ويژه در اوج خيزش سراسري مردم در سالهاي 57-56، هرچند ابتكار عمل را از آمريكا و انگليس و دستگاه ديكتاتوري مورد حمايت آنها در ايران كاملاً سلب كرد، اما بعدها همين كثرت و تنوع فعل و انفعالات سياسي موجب غفلت از تبيين و واكاوي تاريخي دقيق آنها شد و ساز و كار انقلابي كه توانست با امواج مردمي و توان نه چندان قابل محاسبه آن به صورت كاملاً آرام و تدريجي - البته غيرقهرآميز- ابزارهاي قدرت بزرگترين نيروي سلطهگر جهان را ناكارآمد سازد، به همين دليل چندان شناخته نشد؛ زيرا عوامل مؤثر در تشكيلاتي مردمي به وسعت ايران زمين كمتر فرصت آن را يافتند تا روايات خود را از چگونگي زمينگير كردن دستگاه عريض و طويل ساخته و پرداخته شده توسط بيگانه در ايران بيان دارند، همچنين هرگز سازماني متناسب با حركتي با اين وسعت شكل نگرفت تا به سرعت اين اطلاعات پراكنده در جبهه مردم را جمعآوري كند. معالاسف بسياري از پيشقراولان و تدبيرگران ابتكارات بديع مردمي در همان سالها جان بر سر پيمان خود براي دفاع از استقلال اين مرز و بوم گذاشتند و بسياري ديگر در جبهه دفع شرارتهاي تجزيهطلبانه وابستگان به بيگانه و همچنين در وادي ايستادگي در برابر حمله گسترده متجاوز به مرزهاي جنوب و غرب كشور، دانستههاي خويش را به ديار باقي بردند؛ لذا در حاليكه چگونگي تحقق اين پديده كمنظير سياسي ميتواند باب جديدي در معادلات قدرت در جهان معاصر بگشايد از يك سو با چنين وضعيتي مواجهيم و از ديگر سو آسيبديدگان از اين جنبش صددرصد متكي به توان مردم و خائفان از فراگير شدن مدل آن، به سرعت در صدد برآمدند تا اطلاعات مخدوشي به مشتاقان اطلاع از چگونگي برتري يافتن اراده تودهها بر معادلات قدرت رايج و به رسميت شناخته شده، ارائه دهند. هرچند مؤسسات تاريخ پژوهي در خارج كشور با حمايتهاي ويژه به امر جمعآوري و انعكاس هدايت شده روايتهاي صاحبمنصبان دستگاه ديكتاتوري پهلويها ميپردازند، اما همين امر يعني اطلاع از مسائل داخلي جبهه مقابل مردم بعضاً ميتواند حلقههاي گم شده تاريخ معاصر ايران را تكميل نمايد. بدون شك مؤسساتي كه در قالب فعاليتهاي پژوهشي، اهداف سياسي سفارش شده را پي ميگيرند قادر نخواهند بود اصول پژوهشي را ناديده بگيرند و سراسر ادعاهاي غيرمستندي مطرح سازند. اصل تأثيرگذاري در مخاطب - به ويژه صاحبنظران عرصه تاريخ- آنها را واميدارد تا بعضاً به واقعيتهايي معترف باشند. «چه شد كه چنان شد» از جمله آثاري است كه با همين رويكرد توليد شده است. جهتگيريهاي خاص مصاحبه كننده در برخي از فرازهاي مصاحبه با ارتشبد قرهباغي آنچنان پررنگ است كه خواننده اثر از تلاش اصرارگونهاش براي القاي مطلبي به مصاحبه شونده متأسف ميگردد، با اين وجود، همين طراح بحثها و سؤالات القايي در مورد چگونگي پيروزي انقلاب اسلامي در فراز ديگري مجبور به نقض اظهارات قبلي و اعتراف به برخي واقعيتها ميشود. براي نمونه، دو موضع متعارض در مورد عوامل آتشسوزيهاي گسترده در تهران و شهرستانها گواهي بر اين مدعاست: «ا.ا- با اوج گرفتن اغتشاشات و خرابكاريها، به ويژه بعد از حادثه سينما ركس آبادان، اين عقيده كه تشنجات موجي گذرا و فروخواهد نشست تغيير كرد. در حالي كه اغتشاشات هر روز بيشتر رنگ مذهبي به خود ميگرفت و...»(ص21) در اين فراز آقاي احمد احرار تلاش ميكند آتشسوزيها، انفجارات و خرابكاريها به ويژه جنايت سينما ركس آبادان را به نيروهاي به پاخاسته عليه ديكتاتوري و سلطه بيگانه نسبت دهد، اما توضيحات نه چندان مطلوب نظر ايشان توسط آقاي قرهباغي موجب ميشود مصاحبه كننده كاملاً موضع متناقضي با جهتگيري القايي اول اتخاذ كند: «ا.ا- درباره حوادث خياباني و نقش مامورين ساواك، ما هم چيزهايي شنيده بوديم. گويا اين طور فكر شده بود كه اگر يك اغتشاشات مصنوعي در شهر، بخصوص در خيابانهاي بالاي شهر تهران، راه بيافتد و مغازهها را آتش بزنند و ايجاد هراس بكنند، مردم نگران امنيت خودشان خواهند شد و افكار عمومي برانگيخته ميشود و اكثريت خاموش به صدا درميآيد و از اقدامات دولت براي غلبه بر بحران و برقراري امنيت جانبداري ميكند. تقريباً چيزي شبيه آنچه در جريان 25 تا 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد. ميدانيم كه اغتشاشات آن چند روزه و تندرويهايي كه شد يكي از عوامل زمينهساز 28 مرداد بود و توده مردم به دليل نگرانيهايي كه اوضاع آن چند روزه ايجاد كرده بود از جاي خود نجنبيدند»(ص34) در فاصله چند صفحه آقاي احمد احرار نه تنها معترف است كه اغتشاشات و آتشسوزيهاي دوران انقلاب اسلامي ترفندي براي خاموش كردن نهضت مردم بوده است بلكه برخي تجربيات موفق در اين زمينه را نيز برميشمرد. بنابراين در اين فراز، فلسفه چنين جناياتي كه در تاريخ ايران سابقه فراواني دارد و حتي در ساير كشورهاي اسلامي نيز دول استعمارگر به آن متمسك شدهاند، بازگو ميشود. اينكه چرا چنين جناياتي در الجزاير نتيجه مورد نظر را تأمين ميكنند يا در جريان كودتاي آمريكايي و انگليسي در 28 مرداد 32 سلطهگران و عناصر جنايتپيشه به نتايج دلخواه دست مييابند بحثي است كه بايد به آن پرداخت. در الجزاير جنايت و كشتار مردم بيگناه بر اساس همين ترفندي كه آقاي احمد احرار به آن اشاره دارد توانست به تدريج تودههاي ملت به پاخاسته براي كسب استقلال را منفعل و سرخورده سازد، اما در ايران سالهاي 56 و 57 اين جنايات نتيجه عكس داد و مردم را براي سرنگون سازي دستگاه ديكتاتوري و اخراج سلطهگران مصرتر ساخت. چرا؟ پاسخ آقاي قرهباغي به عنوان نيروي مخالف نهضت مردم در اين زمينه قابل تأمل است: «ا.ق- اگر چنين فكري وجود داشته اشتباه بزرگي بوده است. همانطور كه در مورد پانزدهم خرداد گفتم كه مقايسه آن با اوضاع سال 57 اشتباه است در اين مورد هم بايد بگويم كه مقايسه اوضاع سال 57 با سال 1332 قياس معالفارق بود. اين حوادث به هيچوجه مشابه هم نبودند كه بشود از تجاربي كه در آنجا بدست آمده بود اينجا استفاده كنند.»(ص34)
هرچند مصاحبهكننده نيز در تلاش براي القاي اين موضوع كه انقلاب اسلامي ريشه خارجي داشته است، سعي دارد از تأثير آن بكاهد، اما در طرح چنين ادعايي ناگزير از بيان مسئله نارضايتي مردم ميشود: «ا.ا- ... بطور خلاصه زمينه نارضاييها وجود داشت و چون حقوق اكثريت و اقليت آن طور كه در دموكراسيها مرسوم است رعايت نميشد و مخالفين و معترضين از حق مشاركت در تصميمگيريها محروم بودند و در اداره امور مملكت سهمي نداشتند، در موقعي كه اوضاع و احوال دگرگون شد، خارجيها از اين عوامل استفاده كردند و مخالفين را ياري دادند.» (ص4) در پاسخ به اين ادعاي آقاي احمد احرار كه مشخص نميسازد كدام خارجيها از اعتراضات مردم استفاده كردند، آقاي قرهباغي جامعه دوران پهلوي را جامعه سركوب شدهاي ترسيم ميكند كه حتي طي سالهايي كه آمريكا و محمدرضا پهلوي، ايران را جزيره ثبات فرض ميكردند چون آتشي زير خاكستر بود: «همانطور كه اشاره كرديد نارضاييها وجود داشت نابرابريها وجود داشت مخالفتهاي آشكار و پنهان وجود داشت. حتي در پانزدهم خرداد 1342 آن طغيان پيش آمد كه البته دولت به سرعت دست به كار شد و آن را درهم كوبيد ولي خود آن هم به صورت آتش زير خاكستر باقي ماند و ادامه پيدا كرد و فعاليتهاي سياسي مخالفين از آن به بعد با تبليغات مذهبي در هم آميخت بخصوص در خارج از كشور، از طريق كنفدراسيون، از طريق انجمنهاي اسلامي كه اينجا و آنجا تشكيل ميشد،... اينها همه وجود داشت و مثل بشكه باروت منتظر يك جرقه بود. آن جرقه در كابينه آقاي دكتر آموزگار، دقيقاً در 17 ديماه 1356، با انتشار مقالهاي به امضاي احمد رشيدي مطلق- كه البته يك نام واقعي نبود- به مخزن باروت اصابت كرد.»(ص5)
در اين اظهارات جناب ارتشبد، به چندين نكته تلويحاً اشاره شده است؛ از جمله به خفقان شديد در داخل كشور كه موجب شد جنبشهاي دانشجويي در خارج كشور به سرعت رشد كنند. ساواك (پليس مخفي ايجاد شده توسط آمريكا) هر صدايي را در داخل كشور به خشونتبارترين وجه ممكن خفه كرده و به ظاهر جزيره آرامي براي بيگانگان (همانگونه كه كارتر در نطق تاريخي خود اعلام داشت) به وجود آورده بود، اما به اذعان قرهباغي، مخالفتها چون آتشي زير خاكستر در حال گسترش بودند. از سوي ديگر تحقير ملت ايران توسط انگليس و سپس آمريكا در جريان غارت نفت در دوران پهلوي اول و دوم هر بار كه ميرفت چون بغضي بتركد با اقداماتي چون كودتاي 28 مرداد 32 مجدداً سركوب شده و جامعه ظاهري آرام به خود گرفته بود. همين آرامش قبل از توفان، غفلت و بياطلاعي سرويسهاي جاسوسياي چون سيا، اينتليجنس سرويس و موساد را موجب گشت. هرچند تصور اين كه دستگاه سركوبگر ساواك توانسته است براي هميشه مردم ايران را خاموش سازد نشان از عدم شناخت اين ملت داشت؛ به هر ترتيب بايد معترف بود دستگاه ديكتاتوري و قدرتهاي بيگانه مسلط بر ايران يا به دليل غره شدن به قدرت تسليحاتي و اطلاعاتي خويش يا به دليل بياطلاعي و بيگانگي با فرهنگ اين مرز و بوم غافل از آن شدند كه بغض تاريخي فروخورده جامعه ايران در دوران پهلوي دوم در انتظار فرصتي براي تركيدن است. هدايت دقيق خيزش مردم توسط شخصيت بينظيري چون امام خميني(ره) كه علاوه بر مرجعيت، عارفي بزرگ، پيري تاريخشناس و سياستمداري زاهد بود به يكباره آرامش بر خوان پرجاذبه نفت ايران نسشتگان را بر هم زد و آنان را دچار پريشاني و درهم ريختگي كرد. در اين وادي اقدامات شتابزده و بعضاً متعارض، موجب گسترش آگاهي همه اقشار جامعه از مناسبات حاكم بر كشور شد. البته بايد اذعان داشت شيوه مبارزاتي رهبري انقلاب براي غرب كاملاً ناشناخته بود. آمريكا و انگليس و دستگاه پليسي ايران خود را براي مقابله با مبارزات چريكي مخفي و جنگهاي مسلحانه شهري و روستايي آماده كرده بودند. در اينگونه تقابلها كه عمدتاً نيز رنگ ماركسيستي مييافت به طور معمول گروههاي مسلح ناگزير از تهيه سلاح از كشورهاي وابسته به بلوك شرق و در رأس آنها اتحاد جماهير شوروي بودند. بر اساس مناسبات جهاني آن روزگاران كه كاملاً دو قطبي بود تأمينكنندگان تسليحات مورد نياز گروههاي قيام كرده عليه سلطه آمريكا در كشورهاي مختلف، عمدتاً جز بلوك مقابل غرب نميتوانستند باشند.
ارتش و نيروهاي سركوبگر تربيت شده توسط آمريكا و انگليس براي در هم شكستن اينگونه مخالفان، انگيزه فراواني داشتند؛ به ويژه اينكه در مواجهه با مشي مسلحانه، اگر عوامل دستگاه ديكتاتوري اقدام به قلع و قمع نميكردند امكان خطر جاني برايشان متصور بود و همين امر در نوع عملكردشان بيتأثير نبود؛ در حاليكه در چهارچوب استراتژي مبارزاتي امام، نه تنها چنين انگيزهاي در بدنه نيروهاي ارتش به وجود نميآمد بلكه به تدريج زمينه جذب آنها نيز فراهم ميگرديد.
آقاي قرهباغي در اين كتاب به كارگيري ارتش را براي مقابله با خيزش مردم خطايي فاحش عنوان ميكند و معتقد است نيروهاي شهرباني و ژاندارمري ميبايست در اولويت قرار ميگرفتند. ظاهراً آخرين رئيس ستاد ارتش رژيم پهلوي به ابعاد خيزش سراسري ملت توجه ندارد كه چنين انتقادي را مطرح ميسازد: «ا.ق- ... بدين ترتيب گارد شهرباني به وجود آمد كه تا دو هزار نفر عضو ورزيده داشت و اينها همه پليسهاي داوطلب بودند يعني از بين داوطلبان انتخاب شده بودند و تعليمات مخصوص ديده بودند و بعد هم هشت يا دوازده زرهپوش كوچك براي اين واحد خريداري شده بود. اين واحد وجود داشت و محلش هم عشرتآباد بود... در هفدهم شهريور اگر هم لازم بود اقدامي بشود ابتدا ميبايستي از اين يگان استفاده ميكردند كه براي چنين روزهائي به وجود آمده بود. به فرض هم كه اين نيرو و نيروهاي شهرباني و ژاندارمري كافي نبود آن وقت ميبايست يك عده كمك بگيرند نه اينكه ارتش را مستقيماً به آن صورت وارد عمل كنند.» (ص59)
آنچه موجب شده است كه آقاي قرهباغي چنين پيشنهادي را مطرح كند وجود واقعيتي درباره فروپاشي ارتش از درون در مواجهه با يك حركت اصيل مردمي بود وگرنه آيا محمدرضا پهلوي ميتوانست با دو هزار نيروي گارد شهرباني از نگراني تظاهرات متعدد چند ميليوني مردم رهايي يابد؟ اين دو هزار نفر شايد ميتوانستند براي كنترل يك تظاهرات محدود دانشجويي در اطراف دانشگاههاي تهران كارايي داشته باشند، اما آيا براي كنترل جمعيت فشرهاي از تظاهركنندگان در وسعت چندين كيلومتر از خيابانهاي اصلي، اصولاً نميتوانستند به حساب آيند. همانگونه كه اشاره شد، اينگونه نيروهاي سركوب براي مقابله با هستههاي چريكي تدارك ديده شده بودند، اما در مواجهه با حركت فراگير تودهاي بر خلاف نظر آقاي قرهباغي ناگزير از استفاده از ارتش بودند. ارتش نيز به عنوان آخرين ابزار آمريكا و محمدرضا پهلوي در يك مقابله دراز مدت با اقشار مختلف مردم دچار فرسايش شديد شد: «از آن طرف هم ما رسيده بوديم به جايي كه بطور متوسط روزي 1200 نفر از ارتش فرار ميكردند. نه تنها افسران وظيفه و سربازان وظيفه فرار ميكردند بلكه افسران داوطلب هم غيبت ميكردند و سر كارشان حاضر نميشدند. در كتاب «پل بالتا» شايد خوانده باشيد كه مينويسد من رفتم در تظاهرات، چند نفر دور و بر مرا گرفتند و گفتند ما افسر ارتش هستيم من باور نميكردم. كارتهاي افسري خود را نشان دادند.»(ص82)
از آنجا كه امام بر اساس آموزههاي ديني همواره برخورد خودسرانه با نيروهاي ارتش را خلاف ميدانستند و به طور كلي حركتهاي مسلحانه را كه طي آن بحث جان انسانها به ميان ميآمد هرگز تأييد نميكردند، لذا محمدرضا پهلوي در دادن انگيزه به بدنه ارتش براي كشتار مردم به شدت دچار مشكل شده بود. يكي از فرماندهان عاليرتبه ارتش در اين زمينه به بيبيسي ميگويد: «[ارتشبد] جم: اصلاً ارتش را هيچ جاي دنيا نميآرند اينجوري خورده خورده تو كوچهها چندين ماه با يك به اصطلاح، شلوغ پلوغي، روبرو بكنند. ارتش در يك رويارويي بايد بره بجنگه ديگه، ديگه ارتش، نميتونه بره، يه روز بره كار پليس رو انجام بده، يه روز گل بزنند بهش و يه روز نميدونم ماچش كنند و جلوي روي آن مثلاً عكس شاه رو آتش بزنند...».(تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بيبيسي، به كوشش ع. باقي، نشر تفكر، ص383)
تمهيد شاه براي حمله عناصر ساواكي به نظامياني كه در خيابانها مستقر بودند و نسبت دادن آن به مردم نه تنها مشكل را حل نكرد، بلكه بعد از آگاهي نيروهاي ارتش از اين جنايت كه به هيچ وجه با مشي مبارزاتي امام سازگاري نداشت روند بياعتمادي به محمدرضا پهلوي در نيروهايي كه ديكتاتوري به آنها بسيار دل بسته بود به شدت فزوني يافت. رئيس شعبه ساواك در آمريكا در اين زمينه مينويسد: «چند هفته بعد از ملاقات روزانه با شاه، اعليحضرت كه به وضوح نگران و برآشفته بود به اويسي گفت: «وقت آن است كه به اين بينظمي، پايان داده شود. بايد جلوي آن را گرفت.» اويسي كه خود نيز در هچل افتاده بود جواب داد: سربازان من در زرهپوشهاي خود در خيابانها مستقر شدهاند، مردم به طرف آنها ميروند، با آنها دست ميدهند و گلهاي ميخك قرمز به آنها ميدهند. آنان سربازان را برادر خطاب ميكنند! سربازان من ديگر به روي آنها آتش نميگشايند»... شاه مدتي به فكر فرورفت. سرانجام گفت: «اگر طبق يك نقشه، كماندوها به سربازان شما در خيابان حمله كنند و عدهاي را بكشند چه؟ به اين ترتيب بقيه برآشفته ميشوند و به سمت جمعيت شليك ميكنند. نظرت در اين مورد چيست؟»(خاطرات منصور رفيعزاده، آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، سال 76، ص367)
بر اساس اين طرح در چند مورد نيروهاي ساواك برخي افسران ارتش را قطعه قطعه كردند و در پادگانها به نمايش گذاشتند كه براي نمونه موجب تحريك ارتشيان در مشهد و قتلعام مردم شد. اما بعد از مدتی كوتاه عاملان اصلي اين جنايت تحريك كننده مشخص شدند و نتيجه عكس براي دربار به بار آمد.
البته آقاي قرهباغي در مصاحبه با بيبيسي پيوند اعتقادي و مذهبي بدنه ارتش با مردم را عامل اصلي سر باز زدن از كشتار ياد ميكند: «مسئله اينجاست كه اينها از راه مذهب وارد شدند در نيروهاي مسلح، خوب نيروهاي مسلح ما مثل همه خوب اكثريت شيعه بودند، مسلمان بودند، اعتقاد داشتند، پدر مادرهاشون معتقد بودند يعني وقتي كه در – فرض بفرماييد در ده- آخوند ده جمع ميكرد، باهاشون صحبت ميكرد، پدر و مادر تحت تاثير اين قرار ميگرفت، مادر نامه مينوشت كه پسرم من شيرم را به تو حلال نميكنم، اينا تمام گزارشاتي بود كه اون زمان به ما ميرسيد در داخل غالب خانوادهها جنگ وجدال بود، زن و شوهرها با هم قهر كرده بودند... در هيچ كشوري من فكر نميكنم كه شما يك سرباز را 6 ماه كنار خيابان نگهداريد كه تماس بگيره با مردم، بيايند تحت تاثير قرار بدهند...»(تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بيبيسي، به كوشش ع.باقي، نشر تفكر سال 73، ص385)
بعد از ارتكاب جنايات ساواك عليه ارتشيان به منظور متوقف ساختن روند رو به رشد جذب بدنه ارتش به مردم، توجه محمدرضا پهلوي به ارعاب كارمندان و قرار دادن آنان در برابر نهضت استقلال طلبانه ملت ايران، جلب شد. همانگونه كه اشاره شد، تصور ميرفت از اين طريق مقاومتي در درون صفوف مردم عليه نهضتي كه آغاز شده بود شكل خواهد گرفت. منصور رفيعزاده در اين زمينه به نقل از رياست ساواك ميگويد: «در اين هنگام تيمسار (نصيري) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدايي كه انگار از ته چاه درميآمد ادامه داد: «ميداني هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان كرديم؟ چند تا آتشسوزي در منطقه تجاري شهر راه انداختيم؟ چه تعداد آدم در جا كشته شدند؟ و هنوز كافي نيست! او (شاه) امروز به من گفت اين كافي نيست بيشتر بكشيد! بيشتر آتش بزنيد. من ديگر نميتوانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم.» - «به خاطر خدا به من بگوييد دليل اين كارها چيست؟» «براي اينكه چنين نشان داده شود كه اين اعمال تروريستي است براي اين كه به مردم قبولانده شود كه دشمناني وجود دارد و اين كه دشمنان كمونيست هستند...».(خاطرات منصور رفيعزاده، آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، سال 76، ص320) البته خود آقاي قرهباغي نيز به اين واقعيت اذعان دارد كه ساواك چنين جناياتي را براي بدنام كردن نهضت مردم صورت ميداده است. وي همچنين به صراحت از اطلاع محمدرضا پهلوي از آن سخن به ميان ميآورد: «روزي مرحوم سپهبد صمديان بود رئيس شهرباني وقت خواست و آمد به وزارت كشور و گفت دو مطلب آمدهام خدمت شما بگويم. يكي اين كه ميگويند يك مقدار از اين كارها را خود ساواك ميكند. گفتم يعني چه؟ چطور چنين چيزي ممكن است؟ گفت بله يك مبل فروشي اظهار كرده است كه شب آمدند و به ما خبر دادند كه فردا قرار داشت ناحيه شما را شلوغ كنيم و آتش بزنيم... تصميم گرفتم خود هم بروم حضور اعليحضرت و مطالب را بيپرده عرض كنم. رفتم حضورشان و گفتم جريان اين است رئيس شهرباني اين طور ميگويد و خودش هم گويا به عرض رسانيده است. البته نفرمودند كه به عرض رسانيده بود يا خير، همين طور گوش ميكردند، در مورد ساواك گفتند كه بله نخستوزير فكر ميكند همه اين كارها زير سر ساواك است. شما كاري به اين كارها نداشته باشيد، شما كار خودتان را انجام بدهيد!».(ص30)
به اين ترتيب محمدرضا پهلوي در همان زمان هماهنگ بودن ساواك با خويش را در اين جنايات ميپذيرد و به وزير كشور دستور ميدهد كه در اين زمينه دخالت نكند. هرچند تصور ديكتاتور بر آن بود كه در چارچوب يك سياست دوگانه - يعني شعار ايجاد نظم و خود آشوب ايجاد كردن - قادر خواهد بود بهانههاي لازم را براي سركوب و قتلعام نيروهاي مخالف به دست آورد، اما همين دوگانگي موجب سردرگمي عوامل اجرايي دستگاه ديكتاتوري ميشد. جالب اينكه قائممقام حزب رستاخيز ضمن ابراز وحشت از تظاهرات آرام و تأثيرگذار مردم در نيروهاي حكومت نظامي هرگونه اقدام جنايتكارانه توسط شاخه پيشرو حزب رستاخيز و ساواك را براي مخدوش ساختن وجهه نيروهاي طرفدار استقلال كشور مردود ميشمارد: «سرانجام گفتم: اگر سياست ما همين باشد كه شورشيان آزادانه تظاهرات برپا كنند و گل بر سر لوله تفنگ سربازان نهند و سربازان هم ابتدا به سكوت برگزار كنند و سپس با لبخند پاسخ بدهند اين بلواگران مسلط ميشوند.»(يادماندهها از بربادرفتهها، خاطرات سياسي و اجتماعي دكتر محمد حسين موسوي، سال 2003 م، انتشارات مهر، كلن آلمان، ص461)
در حالي كه براي رفع همين وحشت از جذب شدن سربازان به خيل تظاهركنندگان، اقداماتي به منظور بدنام كردن تحول و تغييرخواهان صورت ميگرفت همين مقام حزب رستاخيز ادعا ميكند: «در روزنامهها نوشته شده بود و گفته شده بود حزب رستاخيز ميخواهد به مقابله با آشوبگران يا به اصطلاح آنروز «آزاديخواهان» پردازد و از سوي ديگر از طرف حزب هيچگونه عملي نشان داده نشد، ناگهان ديديم كه از هر چند روز گفته ميشود بمبي در خانه يكي از كساني كه آن روز عنوان سردسته مخالفين و طرفداران دموكراسي را داشتند منفجر شده است و آن را به حزب رستاخيز نسبت ميدادند و مقدمه اجراي طرح مورد بحث ميشمردند... عجيبتر آنكه هيچكدام از اين بمبها كه حقيقت نداشت، آسيبي به كسي يا چيزي نرساند ولي انعكاس تبليغاتي آن اجتماع ايران را به لرزه درآورد. من تا امروز علت واقعي اين امر و ايجاد كننده اين بلوا و آشوبها را نه ميدانم و نه ميشناسم ولي حدس ميزنم كه اين كار از طرف خود مخالفين و دارودسته آنان مخصوصاً چپيها يا فلسطينيها بوده كه در اين كارها مهارت كامل دارند و با برنامهريزي خاص و دقيقي، از آن، همانند آتش زدن سينما ركس آبادان، بهرهبرداري ميكردند. به عبارت ديگر آنها ترقه ميتركاندند و نام بمب بر آن ميگذاشتند و دستگاه و رژيم را متهم ميكردند...».(همان، ص445)
اين نوع روايتگري در خارج كشور براي تحريف رخدادهاي انقلاب گسترش چشمگيري يافته است. شايد اگر قائممقام حزب رستاخيز كه سناتور نيز بوده است دستكم يكبار خاطرات رئيس خود در حزب يعني عبدالمجيد مجيدي را ميخواند به اين صراحت برنامههاي ايجاد اغتشاش توسط ساواك و نسبت دادن به آزاديخواهان را نفي نميكرد؛ البته لازم به ذكر است كه قطعاً شاخه پيشرو حزب كه رياست آن با مجيدي بود برنامههاي خشونتآميز فراواني براي جلوگيري از نهضت مردم به اجرا گذاشته بود، اما مجيدي در مورد انفجارات در خاطراتش به صراحت ميگويد: «ع.م- من آن موقع در دولت نبودم، ولي هماهنگ كننده جناح پيشرو در حزب رستاخيز بودم. گفتم كه جناح پيشرو حاضر است پشت سر شما بيايد و هر نوع كمكي لازم است به شما بدهد و بين شما و دستگاههاي انتظامي و شهري ارتباطات لازم را برقرار بكند و كمك بكند. اين را من رسماً اعلام كردم. اين را گويا، خوب، بعضيها نپسنديدند. موقعي بود كه ساواك ديگر آن نقش قبليش را عوض كرده بود و نقش ديگري بازي ميكرد- براي اين كه سابوتاژ بكند (در) اين حرفي كه من زدم چون استقبال خيلي خوب از آن شده بود... اما اين كارها را كرديم. يك روز شنيديم كه بمب گذاشتند و بمب منفجر شد پشت در خانه بازرگان پشت در خانه رحمت مقدم و پشت در خانه هدايت متين دفتري و آن يكي ديگر هم دكتر سامي كه بعداً وزير بهداري همين انقلابيون شد. به هر صورت چهار تا بمب در پشت در خانه آنها گذاشتند كه به هيچ كسي هم آسيبي نرسيد فقط يك سروصدايي كرد و نميدانم، مثلاً بمبي بود كه [اگر] در خانه يك كسي [منفجر ميشد] ممكن [بود] لطمه بزند. بعداً مقداري تراكت پخش كرده بودند كه من [مجيدي] تا بودم كه دستور دادهام اين بمب را بگذارند كه مسلماً به نظر من كار خود ساواك بود...»(خاطرات عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه 6-1351، طرح تاريخ شفاهي هاروارد در سال 64، انتشارات گام نو، تهران در سال 81، ص179)
فراگيري اطلاع از جنايات گسترده ساواك كه با هدايت مستقيم شاه صورت ميگرفت موجب آگاه شدن همان كارمنداني شد كه بعضاً با حقوقهاي بالايي با دربار پهلوي همراه شده بودند. به عبارت ديگر، آتشسوزي ادارات، فروشگاههاي بزرگ زنجيرهاي در زمان حضور مردم در آنها، بمبگذاريها و ... نه تنها نتوانست كمترين خدشهاي بر چهره انقلابي آرام و آگاهيبخش وارد سازد، بلكه چهره شاه را كه تا آن زمان براي كساني ناشناخته مانده بود كاملاً روشن ساخت. به اين ترتيب جنايات هولناك طراحي شده، قشر كارمند را كه تا آن زمان كاملاً به صفوف ملت نپيوسته بود به شناخت قاطعي از ماهيت ضدمردمي دربار پهلوي رساند. مشاور خانم فرح ديبا در شرح ملاقاتش با محمدرضا در اين زمينه مينويسد: «شاه براي اينكه خودش را قانع كند كه چاره ديگري (جز خروج از كشور) نيست، مورد ديگري عنوان كرد: درباره موضوعي كه امروز صبح پيش آمده است، مايلم توضيحاتي دهيد: در حدود نيم ساعت پيش مطلع شدم، پزشكان و پرستارهاي بيمارستان قلب، كه مادرم با سرمايه شخصي و هداياي افراد، آن را ساخته است و در نتيجه نام وي بر آن ميباشد، طي گردهمآئي كه در بيمارستان تشكيل دادهاند خواستار تعويض نام آن به نام علي شريعتي شدهاند... اين تغيير نام ناگهاني بيمارستان «مادر» عميقاً شاه را جريحهدار كرده بود و اگرچه جملاتي نسبتاً آرامبخش به او ميگفتم، اما بر اين باور بودم كه جدائي شاه و ملت ايران براي هميشه صورت گرفته است، زيرا تغيير رفتار ناگهاني كاركنان بيمارستاني كه به وسيله دربار و دفتر مادر شاه، اداره ميشده و او آنها را استخدام كرده بود، نه به يك حزب سياسي بستگي داشت و نه به توطئه بينالمللي. اين به آن معني بود كه همه چيز از درون درهم ميريزد و اين تمام كشور است كه از سلطنت روي گردانيده و به طور آشتي ناپذيري رابطههايش را با آن گسسته است.»(از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، سال 72، صص1-240)
هرچند آقاي قرهباغي در اين كتاب و در مصاحبه با بيبيسي به صراحت مقوله ايجاد «آتشسوزي» را به عنوان بخشي از برنامههاي ساواك (كه در هماهنگي كامل با شاه عمل ميكرد) براي ايجاد جو رعب و وحشت و تحت فشار قراردادن مردم، مطرح ميسازد، اما همچنان آقاي احمد احرار (يعني كسي كه به صورت افراطي با سؤالات خود سعي در القاي گرايش خاصي را دارد) مدعي ميشود كه جنايت سينما ركس توسط مخالفان رژيم پهلوي رخ داده است: «احمد احرار- ...بسياري عقيده دارند كه حادثه آتشسوزي سينما ركس آبادان و انعكاس گسترده آن و هيجاني كه به دنبال آورد علت اصلي استعفاي دكتر آموزگار و تغيير كابينه او بود. در اين ترديد نيست كه حريق سينما ركس و كشته شدن نزديك به چهارصد نفر در آن حادثه فجيع، تلاطم عجيبي در جامعه برانگيخت و دولت را در وضع دشواري قرار داد. شايد در شرايط ديگري اگر اين حادثه پيش آمده بود كمك ميكرد به دولت كه آن را مستمسك قرار دهد براي حمله متقابل؛ و با استفاده از فرصت، اوضاع را تحت كنترل درآورد. قرائني در دست داريم كه آقاي خميني و اطرافيان ايشان هم در نجف نگران اين موضوع بودند كه مبادا علل و عوامل آتشسوزي آشكار شود و مردم بدانند اين حادثه و حوادث مشابه آن از كجا هدايت ميشود و با چه هدفي صورت ميگيرد. اما از آنجا كه شرايط، شرايط خاصي بود، حادثه به حربهاي بر ضد دولت تبديل شد و مخالفان، دولت را مسبب آتشسوزي معرفي كردند...».(ص17)
منبع:www.dowran.ir
احمد احرار در اين كتاب طي مصاحبهاي با ارتشبد عباس قرهباغي – رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران در زمان پهلوي دوم- در سيزده بخش درگيريهاي خونين قم و تبريز، دولت آشتي ملي، اعلام حكومت نظامي، بيماري شاه، هفدهم شهريور، آتشسوزي سينما ركس آبادان، فشنگهاي سفيد، دولت نظامي، ارتش و كودتا، تيري كه به هدر رفت، هايزر در تهران، كنفرانس گوادلوپ و پيامدهاي آن، اعلام بيطرفي و سرنوشت ارتش)، رخدادهاي سالهاي 1356 و 1357 را مد نظر دارد.
متن پيام محمدرضا پهلوي كه طي آن به خطاهاي گذشته اذعان مينمايد، مذاكرات آخرين جلسه شوراي فرماندهان در 9 بهمن 1357 و اصل اعلاميه ارتش به صورت دستخط از ديگر موضوعاتي است كه در «چه شد چنان شد؟» آمده است.
عباس قرهباغي در سال 1297 خ. در تبريز در كوچه قرهباغيها متولد شد. وي بعد از گذراندن پنجم متوسطه، در همين شهر در مهرماه 1313 به مدرسه نظام رفت و دو سال بعد يعني در مهر 1315 در تهران در دانشكده افسري پذيرفته شد. گفته ميشود وي به دليل داشتن خط خوبش در همان سال به عنوان منشي مخصوص محمدرضا انتخاب گرديد. قرهباغي در دانشكده همچنين همدوره علي قوام، حسين فردوست، فتحالله مينباشيان و فريدون جم بود. وي خدمت افسري را از مهرماه 1317 با درجه ستوان دومي در هنگ پياده پهلوي (لشكر يكم) آغاز كرد و در سال 1321 جزو چند افسري بود كه براي تشكيل گارد سلطنتي انتخاب شد. قرهباغي ضمن كار در گارد، همزمان در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت و در سال 1323 دورهاش را به پايان رساند و پس از طي دوره عالي پياده در فرانسه با ادامه تحصيل در دوره حقوق دانشگاه پاريس، سال 1333 موفق به اخذ درجه دكترا شد. وي پس از مراجعت به ايران ضمن كار در ركن سوم ستاد ارتش در دانشكده فرماندهي و ستاد به تدريس پرداخت. قرهباغي مجدداً در سال 1340 به فرانسه رفت و دوره ستاد مشترك را گذراند. از جمله مسئوليتهاي وي فرماندهي لشكر پنج پياده گرگان، فرماندهي لشكر يك گارد، رياست ستاد نيروي زميني، جانشيني فرمانده نيروي زميني، فرماندهي سپاه يكم غرب كرمانشاه، فرماندهي ژاندارمري كل كشور، وزير كشور در دولت دوم شريف امامي و كابينه ارتشبد ازهاري، سرپرستي وزارت امور اقتصادي در همين دولت و آخرين سمت وي رياست ستاد بزرگ ارتشتاران بود كه با پيروزي انقلاب اسلامي بعد از چهارده ماه اختفا در تهران به اروپا گريخت و سرانجام در مهر ماه 1379 از دنيا رفت. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «چه شد كه چنان شد» را مورد نقد و بررسي قرار داده است در اين نقد ميخوانيم:
سرعت رخدادهاي پيدرپي و درهم تنيده منجر به پيروزي انقلاب اسلامي به ويژه در اوج خيزش سراسري مردم در سالهاي 57-56، هرچند ابتكار عمل را از آمريكا و انگليس و دستگاه ديكتاتوري مورد حمايت آنها در ايران كاملاً سلب كرد، اما بعدها همين كثرت و تنوع فعل و انفعالات سياسي موجب غفلت از تبيين و واكاوي تاريخي دقيق آنها شد و ساز و كار انقلابي كه توانست با امواج مردمي و توان نه چندان قابل محاسبه آن به صورت كاملاً آرام و تدريجي - البته غيرقهرآميز- ابزارهاي قدرت بزرگترين نيروي سلطهگر جهان را ناكارآمد سازد، به همين دليل چندان شناخته نشد؛ زيرا عوامل مؤثر در تشكيلاتي مردمي به وسعت ايران زمين كمتر فرصت آن را يافتند تا روايات خود را از چگونگي زمينگير كردن دستگاه عريض و طويل ساخته و پرداخته شده توسط بيگانه در ايران بيان دارند، همچنين هرگز سازماني متناسب با حركتي با اين وسعت شكل نگرفت تا به سرعت اين اطلاعات پراكنده در جبهه مردم را جمعآوري كند. معالاسف بسياري از پيشقراولان و تدبيرگران ابتكارات بديع مردمي در همان سالها جان بر سر پيمان خود براي دفاع از استقلال اين مرز و بوم گذاشتند و بسياري ديگر در جبهه دفع شرارتهاي تجزيهطلبانه وابستگان به بيگانه و همچنين در وادي ايستادگي در برابر حمله گسترده متجاوز به مرزهاي جنوب و غرب كشور، دانستههاي خويش را به ديار باقي بردند؛ لذا در حاليكه چگونگي تحقق اين پديده كمنظير سياسي ميتواند باب جديدي در معادلات قدرت در جهان معاصر بگشايد از يك سو با چنين وضعيتي مواجهيم و از ديگر سو آسيبديدگان از اين جنبش صددرصد متكي به توان مردم و خائفان از فراگير شدن مدل آن، به سرعت در صدد برآمدند تا اطلاعات مخدوشي به مشتاقان اطلاع از چگونگي برتري يافتن اراده تودهها بر معادلات قدرت رايج و به رسميت شناخته شده، ارائه دهند. هرچند مؤسسات تاريخ پژوهي در خارج كشور با حمايتهاي ويژه به امر جمعآوري و انعكاس هدايت شده روايتهاي صاحبمنصبان دستگاه ديكتاتوري پهلويها ميپردازند، اما همين امر يعني اطلاع از مسائل داخلي جبهه مقابل مردم بعضاً ميتواند حلقههاي گم شده تاريخ معاصر ايران را تكميل نمايد. بدون شك مؤسساتي كه در قالب فعاليتهاي پژوهشي، اهداف سياسي سفارش شده را پي ميگيرند قادر نخواهند بود اصول پژوهشي را ناديده بگيرند و سراسر ادعاهاي غيرمستندي مطرح سازند. اصل تأثيرگذاري در مخاطب - به ويژه صاحبنظران عرصه تاريخ- آنها را واميدارد تا بعضاً به واقعيتهايي معترف باشند. «چه شد كه چنان شد» از جمله آثاري است كه با همين رويكرد توليد شده است. جهتگيريهاي خاص مصاحبه كننده در برخي از فرازهاي مصاحبه با ارتشبد قرهباغي آنچنان پررنگ است كه خواننده اثر از تلاش اصرارگونهاش براي القاي مطلبي به مصاحبه شونده متأسف ميگردد، با اين وجود، همين طراح بحثها و سؤالات القايي در مورد چگونگي پيروزي انقلاب اسلامي در فراز ديگري مجبور به نقض اظهارات قبلي و اعتراف به برخي واقعيتها ميشود. براي نمونه، دو موضع متعارض در مورد عوامل آتشسوزيهاي گسترده در تهران و شهرستانها گواهي بر اين مدعاست: «ا.ا- با اوج گرفتن اغتشاشات و خرابكاريها، به ويژه بعد از حادثه سينما ركس آبادان، اين عقيده كه تشنجات موجي گذرا و فروخواهد نشست تغيير كرد. در حالي كه اغتشاشات هر روز بيشتر رنگ مذهبي به خود ميگرفت و...»(ص21) در اين فراز آقاي احمد احرار تلاش ميكند آتشسوزيها، انفجارات و خرابكاريها به ويژه جنايت سينما ركس آبادان را به نيروهاي به پاخاسته عليه ديكتاتوري و سلطه بيگانه نسبت دهد، اما توضيحات نه چندان مطلوب نظر ايشان توسط آقاي قرهباغي موجب ميشود مصاحبه كننده كاملاً موضع متناقضي با جهتگيري القايي اول اتخاذ كند: «ا.ا- درباره حوادث خياباني و نقش مامورين ساواك، ما هم چيزهايي شنيده بوديم. گويا اين طور فكر شده بود كه اگر يك اغتشاشات مصنوعي در شهر، بخصوص در خيابانهاي بالاي شهر تهران، راه بيافتد و مغازهها را آتش بزنند و ايجاد هراس بكنند، مردم نگران امنيت خودشان خواهند شد و افكار عمومي برانگيخته ميشود و اكثريت خاموش به صدا درميآيد و از اقدامات دولت براي غلبه بر بحران و برقراري امنيت جانبداري ميكند. تقريباً چيزي شبيه آنچه در جريان 25 تا 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد. ميدانيم كه اغتشاشات آن چند روزه و تندرويهايي كه شد يكي از عوامل زمينهساز 28 مرداد بود و توده مردم به دليل نگرانيهايي كه اوضاع آن چند روزه ايجاد كرده بود از جاي خود نجنبيدند»(ص34) در فاصله چند صفحه آقاي احمد احرار نه تنها معترف است كه اغتشاشات و آتشسوزيهاي دوران انقلاب اسلامي ترفندي براي خاموش كردن نهضت مردم بوده است بلكه برخي تجربيات موفق در اين زمينه را نيز برميشمرد. بنابراين در اين فراز، فلسفه چنين جناياتي كه در تاريخ ايران سابقه فراواني دارد و حتي در ساير كشورهاي اسلامي نيز دول استعمارگر به آن متمسك شدهاند، بازگو ميشود. اينكه چرا چنين جناياتي در الجزاير نتيجه مورد نظر را تأمين ميكنند يا در جريان كودتاي آمريكايي و انگليسي در 28 مرداد 32 سلطهگران و عناصر جنايتپيشه به نتايج دلخواه دست مييابند بحثي است كه بايد به آن پرداخت. در الجزاير جنايت و كشتار مردم بيگناه بر اساس همين ترفندي كه آقاي احمد احرار به آن اشاره دارد توانست به تدريج تودههاي ملت به پاخاسته براي كسب استقلال را منفعل و سرخورده سازد، اما در ايران سالهاي 56 و 57 اين جنايات نتيجه عكس داد و مردم را براي سرنگون سازي دستگاه ديكتاتوري و اخراج سلطهگران مصرتر ساخت. چرا؟ پاسخ آقاي قرهباغي به عنوان نيروي مخالف نهضت مردم در اين زمينه قابل تأمل است: «ا.ق- اگر چنين فكري وجود داشته اشتباه بزرگي بوده است. همانطور كه در مورد پانزدهم خرداد گفتم كه مقايسه آن با اوضاع سال 57 اشتباه است در اين مورد هم بايد بگويم كه مقايسه اوضاع سال 57 با سال 1332 قياس معالفارق بود. اين حوادث به هيچوجه مشابه هم نبودند كه بشود از تجاربي كه در آنجا بدست آمده بود اينجا استفاده كنند.»(ص34)
هرچند مصاحبهكننده نيز در تلاش براي القاي اين موضوع كه انقلاب اسلامي ريشه خارجي داشته است، سعي دارد از تأثير آن بكاهد، اما در طرح چنين ادعايي ناگزير از بيان مسئله نارضايتي مردم ميشود: «ا.ا- ... بطور خلاصه زمينه نارضاييها وجود داشت و چون حقوق اكثريت و اقليت آن طور كه در دموكراسيها مرسوم است رعايت نميشد و مخالفين و معترضين از حق مشاركت در تصميمگيريها محروم بودند و در اداره امور مملكت سهمي نداشتند، در موقعي كه اوضاع و احوال دگرگون شد، خارجيها از اين عوامل استفاده كردند و مخالفين را ياري دادند.» (ص4) در پاسخ به اين ادعاي آقاي احمد احرار كه مشخص نميسازد كدام خارجيها از اعتراضات مردم استفاده كردند، آقاي قرهباغي جامعه دوران پهلوي را جامعه سركوب شدهاي ترسيم ميكند كه حتي طي سالهايي كه آمريكا و محمدرضا پهلوي، ايران را جزيره ثبات فرض ميكردند چون آتشي زير خاكستر بود: «همانطور كه اشاره كرديد نارضاييها وجود داشت نابرابريها وجود داشت مخالفتهاي آشكار و پنهان وجود داشت. حتي در پانزدهم خرداد 1342 آن طغيان پيش آمد كه البته دولت به سرعت دست به كار شد و آن را درهم كوبيد ولي خود آن هم به صورت آتش زير خاكستر باقي ماند و ادامه پيدا كرد و فعاليتهاي سياسي مخالفين از آن به بعد با تبليغات مذهبي در هم آميخت بخصوص در خارج از كشور، از طريق كنفدراسيون، از طريق انجمنهاي اسلامي كه اينجا و آنجا تشكيل ميشد،... اينها همه وجود داشت و مثل بشكه باروت منتظر يك جرقه بود. آن جرقه در كابينه آقاي دكتر آموزگار، دقيقاً در 17 ديماه 1356، با انتشار مقالهاي به امضاي احمد رشيدي مطلق- كه البته يك نام واقعي نبود- به مخزن باروت اصابت كرد.»(ص5)
در اين اظهارات جناب ارتشبد، به چندين نكته تلويحاً اشاره شده است؛ از جمله به خفقان شديد در داخل كشور كه موجب شد جنبشهاي دانشجويي در خارج كشور به سرعت رشد كنند. ساواك (پليس مخفي ايجاد شده توسط آمريكا) هر صدايي را در داخل كشور به خشونتبارترين وجه ممكن خفه كرده و به ظاهر جزيره آرامي براي بيگانگان (همانگونه كه كارتر در نطق تاريخي خود اعلام داشت) به وجود آورده بود، اما به اذعان قرهباغي، مخالفتها چون آتشي زير خاكستر در حال گسترش بودند. از سوي ديگر تحقير ملت ايران توسط انگليس و سپس آمريكا در جريان غارت نفت در دوران پهلوي اول و دوم هر بار كه ميرفت چون بغضي بتركد با اقداماتي چون كودتاي 28 مرداد 32 مجدداً سركوب شده و جامعه ظاهري آرام به خود گرفته بود. همين آرامش قبل از توفان، غفلت و بياطلاعي سرويسهاي جاسوسياي چون سيا، اينتليجنس سرويس و موساد را موجب گشت. هرچند تصور اين كه دستگاه سركوبگر ساواك توانسته است براي هميشه مردم ايران را خاموش سازد نشان از عدم شناخت اين ملت داشت؛ به هر ترتيب بايد معترف بود دستگاه ديكتاتوري و قدرتهاي بيگانه مسلط بر ايران يا به دليل غره شدن به قدرت تسليحاتي و اطلاعاتي خويش يا به دليل بياطلاعي و بيگانگي با فرهنگ اين مرز و بوم غافل از آن شدند كه بغض تاريخي فروخورده جامعه ايران در دوران پهلوي دوم در انتظار فرصتي براي تركيدن است. هدايت دقيق خيزش مردم توسط شخصيت بينظيري چون امام خميني(ره) كه علاوه بر مرجعيت، عارفي بزرگ، پيري تاريخشناس و سياستمداري زاهد بود به يكباره آرامش بر خوان پرجاذبه نفت ايران نسشتگان را بر هم زد و آنان را دچار پريشاني و درهم ريختگي كرد. در اين وادي اقدامات شتابزده و بعضاً متعارض، موجب گسترش آگاهي همه اقشار جامعه از مناسبات حاكم بر كشور شد. البته بايد اذعان داشت شيوه مبارزاتي رهبري انقلاب براي غرب كاملاً ناشناخته بود. آمريكا و انگليس و دستگاه پليسي ايران خود را براي مقابله با مبارزات چريكي مخفي و جنگهاي مسلحانه شهري و روستايي آماده كرده بودند. در اينگونه تقابلها كه عمدتاً نيز رنگ ماركسيستي مييافت به طور معمول گروههاي مسلح ناگزير از تهيه سلاح از كشورهاي وابسته به بلوك شرق و در رأس آنها اتحاد جماهير شوروي بودند. بر اساس مناسبات جهاني آن روزگاران كه كاملاً دو قطبي بود تأمينكنندگان تسليحات مورد نياز گروههاي قيام كرده عليه سلطه آمريكا در كشورهاي مختلف، عمدتاً جز بلوك مقابل غرب نميتوانستند باشند.
ارتش و نيروهاي سركوبگر تربيت شده توسط آمريكا و انگليس براي در هم شكستن اينگونه مخالفان، انگيزه فراواني داشتند؛ به ويژه اينكه در مواجهه با مشي مسلحانه، اگر عوامل دستگاه ديكتاتوري اقدام به قلع و قمع نميكردند امكان خطر جاني برايشان متصور بود و همين امر در نوع عملكردشان بيتأثير نبود؛ در حاليكه در چهارچوب استراتژي مبارزاتي امام، نه تنها چنين انگيزهاي در بدنه نيروهاي ارتش به وجود نميآمد بلكه به تدريج زمينه جذب آنها نيز فراهم ميگرديد.
آقاي قرهباغي در اين كتاب به كارگيري ارتش را براي مقابله با خيزش مردم خطايي فاحش عنوان ميكند و معتقد است نيروهاي شهرباني و ژاندارمري ميبايست در اولويت قرار ميگرفتند. ظاهراً آخرين رئيس ستاد ارتش رژيم پهلوي به ابعاد خيزش سراسري ملت توجه ندارد كه چنين انتقادي را مطرح ميسازد: «ا.ق- ... بدين ترتيب گارد شهرباني به وجود آمد كه تا دو هزار نفر عضو ورزيده داشت و اينها همه پليسهاي داوطلب بودند يعني از بين داوطلبان انتخاب شده بودند و تعليمات مخصوص ديده بودند و بعد هم هشت يا دوازده زرهپوش كوچك براي اين واحد خريداري شده بود. اين واحد وجود داشت و محلش هم عشرتآباد بود... در هفدهم شهريور اگر هم لازم بود اقدامي بشود ابتدا ميبايستي از اين يگان استفاده ميكردند كه براي چنين روزهائي به وجود آمده بود. به فرض هم كه اين نيرو و نيروهاي شهرباني و ژاندارمري كافي نبود آن وقت ميبايست يك عده كمك بگيرند نه اينكه ارتش را مستقيماً به آن صورت وارد عمل كنند.» (ص59)
آنچه موجب شده است كه آقاي قرهباغي چنين پيشنهادي را مطرح كند وجود واقعيتي درباره فروپاشي ارتش از درون در مواجهه با يك حركت اصيل مردمي بود وگرنه آيا محمدرضا پهلوي ميتوانست با دو هزار نيروي گارد شهرباني از نگراني تظاهرات متعدد چند ميليوني مردم رهايي يابد؟ اين دو هزار نفر شايد ميتوانستند براي كنترل يك تظاهرات محدود دانشجويي در اطراف دانشگاههاي تهران كارايي داشته باشند، اما آيا براي كنترل جمعيت فشرهاي از تظاهركنندگان در وسعت چندين كيلومتر از خيابانهاي اصلي، اصولاً نميتوانستند به حساب آيند. همانگونه كه اشاره شد، اينگونه نيروهاي سركوب براي مقابله با هستههاي چريكي تدارك ديده شده بودند، اما در مواجهه با حركت فراگير تودهاي بر خلاف نظر آقاي قرهباغي ناگزير از استفاده از ارتش بودند. ارتش نيز به عنوان آخرين ابزار آمريكا و محمدرضا پهلوي در يك مقابله دراز مدت با اقشار مختلف مردم دچار فرسايش شديد شد: «از آن طرف هم ما رسيده بوديم به جايي كه بطور متوسط روزي 1200 نفر از ارتش فرار ميكردند. نه تنها افسران وظيفه و سربازان وظيفه فرار ميكردند بلكه افسران داوطلب هم غيبت ميكردند و سر كارشان حاضر نميشدند. در كتاب «پل بالتا» شايد خوانده باشيد كه مينويسد من رفتم در تظاهرات، چند نفر دور و بر مرا گرفتند و گفتند ما افسر ارتش هستيم من باور نميكردم. كارتهاي افسري خود را نشان دادند.»(ص82)
از آنجا كه امام بر اساس آموزههاي ديني همواره برخورد خودسرانه با نيروهاي ارتش را خلاف ميدانستند و به طور كلي حركتهاي مسلحانه را كه طي آن بحث جان انسانها به ميان ميآمد هرگز تأييد نميكردند، لذا محمدرضا پهلوي در دادن انگيزه به بدنه ارتش براي كشتار مردم به شدت دچار مشكل شده بود. يكي از فرماندهان عاليرتبه ارتش در اين زمينه به بيبيسي ميگويد: «[ارتشبد] جم: اصلاً ارتش را هيچ جاي دنيا نميآرند اينجوري خورده خورده تو كوچهها چندين ماه با يك به اصطلاح، شلوغ پلوغي، روبرو بكنند. ارتش در يك رويارويي بايد بره بجنگه ديگه، ديگه ارتش، نميتونه بره، يه روز بره كار پليس رو انجام بده، يه روز گل بزنند بهش و يه روز نميدونم ماچش كنند و جلوي روي آن مثلاً عكس شاه رو آتش بزنند...».(تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بيبيسي، به كوشش ع. باقي، نشر تفكر، ص383)
تمهيد شاه براي حمله عناصر ساواكي به نظامياني كه در خيابانها مستقر بودند و نسبت دادن آن به مردم نه تنها مشكل را حل نكرد، بلكه بعد از آگاهي نيروهاي ارتش از اين جنايت كه به هيچ وجه با مشي مبارزاتي امام سازگاري نداشت روند بياعتمادي به محمدرضا پهلوي در نيروهايي كه ديكتاتوري به آنها بسيار دل بسته بود به شدت فزوني يافت. رئيس شعبه ساواك در آمريكا در اين زمينه مينويسد: «چند هفته بعد از ملاقات روزانه با شاه، اعليحضرت كه به وضوح نگران و برآشفته بود به اويسي گفت: «وقت آن است كه به اين بينظمي، پايان داده شود. بايد جلوي آن را گرفت.» اويسي كه خود نيز در هچل افتاده بود جواب داد: سربازان من در زرهپوشهاي خود در خيابانها مستقر شدهاند، مردم به طرف آنها ميروند، با آنها دست ميدهند و گلهاي ميخك قرمز به آنها ميدهند. آنان سربازان را برادر خطاب ميكنند! سربازان من ديگر به روي آنها آتش نميگشايند»... شاه مدتي به فكر فرورفت. سرانجام گفت: «اگر طبق يك نقشه، كماندوها به سربازان شما در خيابان حمله كنند و عدهاي را بكشند چه؟ به اين ترتيب بقيه برآشفته ميشوند و به سمت جمعيت شليك ميكنند. نظرت در اين مورد چيست؟»(خاطرات منصور رفيعزاده، آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، سال 76، ص367)
بر اساس اين طرح در چند مورد نيروهاي ساواك برخي افسران ارتش را قطعه قطعه كردند و در پادگانها به نمايش گذاشتند كه براي نمونه موجب تحريك ارتشيان در مشهد و قتلعام مردم شد. اما بعد از مدتی كوتاه عاملان اصلي اين جنايت تحريك كننده مشخص شدند و نتيجه عكس براي دربار به بار آمد.
البته آقاي قرهباغي در مصاحبه با بيبيسي پيوند اعتقادي و مذهبي بدنه ارتش با مردم را عامل اصلي سر باز زدن از كشتار ياد ميكند: «مسئله اينجاست كه اينها از راه مذهب وارد شدند در نيروهاي مسلح، خوب نيروهاي مسلح ما مثل همه خوب اكثريت شيعه بودند، مسلمان بودند، اعتقاد داشتند، پدر مادرهاشون معتقد بودند يعني وقتي كه در – فرض بفرماييد در ده- آخوند ده جمع ميكرد، باهاشون صحبت ميكرد، پدر و مادر تحت تاثير اين قرار ميگرفت، مادر نامه مينوشت كه پسرم من شيرم را به تو حلال نميكنم، اينا تمام گزارشاتي بود كه اون زمان به ما ميرسيد در داخل غالب خانوادهها جنگ وجدال بود، زن و شوهرها با هم قهر كرده بودند... در هيچ كشوري من فكر نميكنم كه شما يك سرباز را 6 ماه كنار خيابان نگهداريد كه تماس بگيره با مردم، بيايند تحت تاثير قرار بدهند...»(تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بيبيسي، به كوشش ع.باقي، نشر تفكر سال 73، ص385)
بعد از ارتكاب جنايات ساواك عليه ارتشيان به منظور متوقف ساختن روند رو به رشد جذب بدنه ارتش به مردم، توجه محمدرضا پهلوي به ارعاب كارمندان و قرار دادن آنان در برابر نهضت استقلال طلبانه ملت ايران، جلب شد. همانگونه كه اشاره شد، تصور ميرفت از اين طريق مقاومتي در درون صفوف مردم عليه نهضتي كه آغاز شده بود شكل خواهد گرفت. منصور رفيعزاده در اين زمينه به نقل از رياست ساواك ميگويد: «در اين هنگام تيمسار (نصيري) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدايي كه انگار از ته چاه درميآمد ادامه داد: «ميداني هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان كرديم؟ چند تا آتشسوزي در منطقه تجاري شهر راه انداختيم؟ چه تعداد آدم در جا كشته شدند؟ و هنوز كافي نيست! او (شاه) امروز به من گفت اين كافي نيست بيشتر بكشيد! بيشتر آتش بزنيد. من ديگر نميتوانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم.» - «به خاطر خدا به من بگوييد دليل اين كارها چيست؟» «براي اينكه چنين نشان داده شود كه اين اعمال تروريستي است براي اين كه به مردم قبولانده شود كه دشمناني وجود دارد و اين كه دشمنان كمونيست هستند...».(خاطرات منصور رفيعزاده، آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، سال 76، ص320) البته خود آقاي قرهباغي نيز به اين واقعيت اذعان دارد كه ساواك چنين جناياتي را براي بدنام كردن نهضت مردم صورت ميداده است. وي همچنين به صراحت از اطلاع محمدرضا پهلوي از آن سخن به ميان ميآورد: «روزي مرحوم سپهبد صمديان بود رئيس شهرباني وقت خواست و آمد به وزارت كشور و گفت دو مطلب آمدهام خدمت شما بگويم. يكي اين كه ميگويند يك مقدار از اين كارها را خود ساواك ميكند. گفتم يعني چه؟ چطور چنين چيزي ممكن است؟ گفت بله يك مبل فروشي اظهار كرده است كه شب آمدند و به ما خبر دادند كه فردا قرار داشت ناحيه شما را شلوغ كنيم و آتش بزنيم... تصميم گرفتم خود هم بروم حضور اعليحضرت و مطالب را بيپرده عرض كنم. رفتم حضورشان و گفتم جريان اين است رئيس شهرباني اين طور ميگويد و خودش هم گويا به عرض رسانيده است. البته نفرمودند كه به عرض رسانيده بود يا خير، همين طور گوش ميكردند، در مورد ساواك گفتند كه بله نخستوزير فكر ميكند همه اين كارها زير سر ساواك است. شما كاري به اين كارها نداشته باشيد، شما كار خودتان را انجام بدهيد!».(ص30)
به اين ترتيب محمدرضا پهلوي در همان زمان هماهنگ بودن ساواك با خويش را در اين جنايات ميپذيرد و به وزير كشور دستور ميدهد كه در اين زمينه دخالت نكند. هرچند تصور ديكتاتور بر آن بود كه در چارچوب يك سياست دوگانه - يعني شعار ايجاد نظم و خود آشوب ايجاد كردن - قادر خواهد بود بهانههاي لازم را براي سركوب و قتلعام نيروهاي مخالف به دست آورد، اما همين دوگانگي موجب سردرگمي عوامل اجرايي دستگاه ديكتاتوري ميشد. جالب اينكه قائممقام حزب رستاخيز ضمن ابراز وحشت از تظاهرات آرام و تأثيرگذار مردم در نيروهاي حكومت نظامي هرگونه اقدام جنايتكارانه توسط شاخه پيشرو حزب رستاخيز و ساواك را براي مخدوش ساختن وجهه نيروهاي طرفدار استقلال كشور مردود ميشمارد: «سرانجام گفتم: اگر سياست ما همين باشد كه شورشيان آزادانه تظاهرات برپا كنند و گل بر سر لوله تفنگ سربازان نهند و سربازان هم ابتدا به سكوت برگزار كنند و سپس با لبخند پاسخ بدهند اين بلواگران مسلط ميشوند.»(يادماندهها از بربادرفتهها، خاطرات سياسي و اجتماعي دكتر محمد حسين موسوي، سال 2003 م، انتشارات مهر، كلن آلمان، ص461)
در حالي كه براي رفع همين وحشت از جذب شدن سربازان به خيل تظاهركنندگان، اقداماتي به منظور بدنام كردن تحول و تغييرخواهان صورت ميگرفت همين مقام حزب رستاخيز ادعا ميكند: «در روزنامهها نوشته شده بود و گفته شده بود حزب رستاخيز ميخواهد به مقابله با آشوبگران يا به اصطلاح آنروز «آزاديخواهان» پردازد و از سوي ديگر از طرف حزب هيچگونه عملي نشان داده نشد، ناگهان ديديم كه از هر چند روز گفته ميشود بمبي در خانه يكي از كساني كه آن روز عنوان سردسته مخالفين و طرفداران دموكراسي را داشتند منفجر شده است و آن را به حزب رستاخيز نسبت ميدادند و مقدمه اجراي طرح مورد بحث ميشمردند... عجيبتر آنكه هيچكدام از اين بمبها كه حقيقت نداشت، آسيبي به كسي يا چيزي نرساند ولي انعكاس تبليغاتي آن اجتماع ايران را به لرزه درآورد. من تا امروز علت واقعي اين امر و ايجاد كننده اين بلوا و آشوبها را نه ميدانم و نه ميشناسم ولي حدس ميزنم كه اين كار از طرف خود مخالفين و دارودسته آنان مخصوصاً چپيها يا فلسطينيها بوده كه در اين كارها مهارت كامل دارند و با برنامهريزي خاص و دقيقي، از آن، همانند آتش زدن سينما ركس آبادان، بهرهبرداري ميكردند. به عبارت ديگر آنها ترقه ميتركاندند و نام بمب بر آن ميگذاشتند و دستگاه و رژيم را متهم ميكردند...».(همان، ص445)
اين نوع روايتگري در خارج كشور براي تحريف رخدادهاي انقلاب گسترش چشمگيري يافته است. شايد اگر قائممقام حزب رستاخيز كه سناتور نيز بوده است دستكم يكبار خاطرات رئيس خود در حزب يعني عبدالمجيد مجيدي را ميخواند به اين صراحت برنامههاي ايجاد اغتشاش توسط ساواك و نسبت دادن به آزاديخواهان را نفي نميكرد؛ البته لازم به ذكر است كه قطعاً شاخه پيشرو حزب كه رياست آن با مجيدي بود برنامههاي خشونتآميز فراواني براي جلوگيري از نهضت مردم به اجرا گذاشته بود، اما مجيدي در مورد انفجارات در خاطراتش به صراحت ميگويد: «ع.م- من آن موقع در دولت نبودم، ولي هماهنگ كننده جناح پيشرو در حزب رستاخيز بودم. گفتم كه جناح پيشرو حاضر است پشت سر شما بيايد و هر نوع كمكي لازم است به شما بدهد و بين شما و دستگاههاي انتظامي و شهري ارتباطات لازم را برقرار بكند و كمك بكند. اين را من رسماً اعلام كردم. اين را گويا، خوب، بعضيها نپسنديدند. موقعي بود كه ساواك ديگر آن نقش قبليش را عوض كرده بود و نقش ديگري بازي ميكرد- براي اين كه سابوتاژ بكند (در) اين حرفي كه من زدم چون استقبال خيلي خوب از آن شده بود... اما اين كارها را كرديم. يك روز شنيديم كه بمب گذاشتند و بمب منفجر شد پشت در خانه بازرگان پشت در خانه رحمت مقدم و پشت در خانه هدايت متين دفتري و آن يكي ديگر هم دكتر سامي كه بعداً وزير بهداري همين انقلابيون شد. به هر صورت چهار تا بمب در پشت در خانه آنها گذاشتند كه به هيچ كسي هم آسيبي نرسيد فقط يك سروصدايي كرد و نميدانم، مثلاً بمبي بود كه [اگر] در خانه يك كسي [منفجر ميشد] ممكن [بود] لطمه بزند. بعداً مقداري تراكت پخش كرده بودند كه من [مجيدي] تا بودم كه دستور دادهام اين بمب را بگذارند كه مسلماً به نظر من كار خود ساواك بود...»(خاطرات عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه 6-1351، طرح تاريخ شفاهي هاروارد در سال 64، انتشارات گام نو، تهران در سال 81، ص179)
فراگيري اطلاع از جنايات گسترده ساواك كه با هدايت مستقيم شاه صورت ميگرفت موجب آگاه شدن همان كارمنداني شد كه بعضاً با حقوقهاي بالايي با دربار پهلوي همراه شده بودند. به عبارت ديگر، آتشسوزي ادارات، فروشگاههاي بزرگ زنجيرهاي در زمان حضور مردم در آنها، بمبگذاريها و ... نه تنها نتوانست كمترين خدشهاي بر چهره انقلابي آرام و آگاهيبخش وارد سازد، بلكه چهره شاه را كه تا آن زمان براي كساني ناشناخته مانده بود كاملاً روشن ساخت. به اين ترتيب جنايات هولناك طراحي شده، قشر كارمند را كه تا آن زمان كاملاً به صفوف ملت نپيوسته بود به شناخت قاطعي از ماهيت ضدمردمي دربار پهلوي رساند. مشاور خانم فرح ديبا در شرح ملاقاتش با محمدرضا در اين زمينه مينويسد: «شاه براي اينكه خودش را قانع كند كه چاره ديگري (جز خروج از كشور) نيست، مورد ديگري عنوان كرد: درباره موضوعي كه امروز صبح پيش آمده است، مايلم توضيحاتي دهيد: در حدود نيم ساعت پيش مطلع شدم، پزشكان و پرستارهاي بيمارستان قلب، كه مادرم با سرمايه شخصي و هداياي افراد، آن را ساخته است و در نتيجه نام وي بر آن ميباشد، طي گردهمآئي كه در بيمارستان تشكيل دادهاند خواستار تعويض نام آن به نام علي شريعتي شدهاند... اين تغيير نام ناگهاني بيمارستان «مادر» عميقاً شاه را جريحهدار كرده بود و اگرچه جملاتي نسبتاً آرامبخش به او ميگفتم، اما بر اين باور بودم كه جدائي شاه و ملت ايران براي هميشه صورت گرفته است، زيرا تغيير رفتار ناگهاني كاركنان بيمارستاني كه به وسيله دربار و دفتر مادر شاه، اداره ميشده و او آنها را استخدام كرده بود، نه به يك حزب سياسي بستگي داشت و نه به توطئه بينالمللي. اين به آن معني بود كه همه چيز از درون درهم ميريزد و اين تمام كشور است كه از سلطنت روي گردانيده و به طور آشتي ناپذيري رابطههايش را با آن گسسته است.»(از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، سال 72، صص1-240)
هرچند آقاي قرهباغي در اين كتاب و در مصاحبه با بيبيسي به صراحت مقوله ايجاد «آتشسوزي» را به عنوان بخشي از برنامههاي ساواك (كه در هماهنگي كامل با شاه عمل ميكرد) براي ايجاد جو رعب و وحشت و تحت فشار قراردادن مردم، مطرح ميسازد، اما همچنان آقاي احمد احرار (يعني كسي كه به صورت افراطي با سؤالات خود سعي در القاي گرايش خاصي را دارد) مدعي ميشود كه جنايت سينما ركس توسط مخالفان رژيم پهلوي رخ داده است: «احمد احرار- ...بسياري عقيده دارند كه حادثه آتشسوزي سينما ركس آبادان و انعكاس گسترده آن و هيجاني كه به دنبال آورد علت اصلي استعفاي دكتر آموزگار و تغيير كابينه او بود. در اين ترديد نيست كه حريق سينما ركس و كشته شدن نزديك به چهارصد نفر در آن حادثه فجيع، تلاطم عجيبي در جامعه برانگيخت و دولت را در وضع دشواري قرار داد. شايد در شرايط ديگري اگر اين حادثه پيش آمده بود كمك ميكرد به دولت كه آن را مستمسك قرار دهد براي حمله متقابل؛ و با استفاده از فرصت، اوضاع را تحت كنترل درآورد. قرائني در دست داريم كه آقاي خميني و اطرافيان ايشان هم در نجف نگران اين موضوع بودند كه مبادا علل و عوامل آتشسوزي آشكار شود و مردم بدانند اين حادثه و حوادث مشابه آن از كجا هدايت ميشود و با چه هدفي صورت ميگيرد. اما از آنجا كه شرايط، شرايط خاصي بود، حادثه به حربهاي بر ضد دولت تبديل شد و مخالفان، دولت را مسبب آتشسوزي معرفي كردند...».(ص17)
منبع:www.dowran.ir
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}